ریلکه
ریلکه میشود شاعری اسمه ریلکه. خب مهم این نیست. کار او بوده. میرود بر و بر روبرو و برابر، در مقابل اشیا. خب چیز. اسم را گفتم. باشد و کجا این بار؟ توی کارگاه فکریِ نامی، یک ردن-نامی، چون که اصلن PLASTIK مساوی DENKEN. دیگر این که گرامافنش آنجاست. هرچه داشته خوانده. روی خشخش خویش وامانده. در کنارش ردن داشته مشق جمجمه میکرده. جمجمه مانده. ریلکه-یک لحظه- چیست میبیند. این همان چیز است، چون که بالاخره DICHTEN مساوی CONDENSARE. فکر او این است: میشود شنید: جای صفحه جمجمه بگذار: روی آن ترکهاش سوزن گرام راه افتاد: میشود شنید: صدای هست؟ یا صدای نیست؟
متن: فرهنگ حاجی زاده
ایجاد شده در ۱۴۰۲/۵/۱۰ - ۱۵:۳۱
ویرایش شده در ۱۴۰۲/۵/۱۳ - ۹:۲۰